
اى آفتاب مهر! افزون بر یك هزاره است كه خورشید جمالتبر ایوان هستى ما نتابیده و ما منتظران شیفته تو چشم بر آسمان ولایت دوخته و به انتظار طلوع آفتاب عدالت نشستهایم .
مولاى من! دلسوختگان وادى عشقت، دشتهاى طلب و معرفت و عشق را درنوردیده و بر آستانه فنا رسیدهاند . بر ما تشنگان وادى فنا، جرعهاى از ساغر مهر تو عین بقاست . ما باده پرستان میخانه عشق، در انتظار پیمانهاى از دست دلبریم .
به غیر از راه میخانه، رهى دیگر نداند دل
كه مست از جام عشق است و بسى مستانه مىسوزد
بگردان دور مشتاقان، سبوى عشق را ساقى
ز شور و جذبه آن مى، لب و پیمانه مىسوزد
حجاب از چهره بگشاى و دمى از حجله بیرون آ
زلیخاى دل ما بین، چه سان دیوانه مىسوزد
اى زیباترین گلواژه دیوان عشق! تو چون غزال رمیده در غزل رام گشته و مطلع یك شعر خوب و عاشقانه خواهى شد . تو تفسیر واژه «عشق» گردیده و در دیوان عشق براى همیشه جاودانه خواهى ماند .
اى ماه من! چه زیباست هر شب با خیال روى تو آرمیدن و هر نیمه شب آفتاب دیدن .
چه زیباست نقد جان را با عشق تو سودا نمودن و نرد عشق با تو باختن!
چه زیباست كشته مسلخ عشق تو بودن و بر آستان مهر تو جان سپردن!
اى غمگسار غمزدگان!
گویند كه ماواى تو در دل شكستگان است .
اى دوست! خرابآباد دل ما، جز با حضور سبز تو آباد نمىشود و ما ویرانهنشینان كوى عشق در انتظار «رجعتسبز» توایم .